لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

وزان روی بهرام یل با سپاه

به هر سو پژوهش نمودی ز شاه

به بند اندر آورد بندوی را

همان گرگ گستهم و کردوی را

ولیکن سپه را سراسر نواخت

همه مردم از خویش خشنود ساخت

به سر برنهاد افسر خسروی

نگارش همه گوهر پهلوی

همه کاخ و کرسی زرین نهاد

ز دیبای زربفت بالین نهاد

چو آگه شد از کار پرویز شاه

که او سوی قیصر سپرده‌ست راه

به موریس از خود یکی نامه کرد

همه دوستی بر سر خامه کرد

که هرگاه قیصر درین کارزار

همی برطرف باشد و هیچ کار

سپاس فراوان گزارم از او

مسوپوتمی را سپارم بدو

وزآن روی خسرو بدادش نوید

که ز ارمینیه تا به شهر آمید

همان شهر دارا به قیصر دهد

به یاد وی افسر به سر برنهد

به خسرو گرایید قیصر ز مهر

مگر یار او بود فرخ سپهر

سوی او فرستاد گنج و سپاه

همان دختر خود چو تابنده ماه

ازین آگهی شد به ایران دیار

که قیصر به پرویز گردید یار

سپاهش فرستاد و گنج و درم

همان دختر خود به آن‌ها به هم

بزرگان روانی ز نو یافتند

ز بهرام یل روی برتافتند

که بهرام چوبین ترش روی بود

سبکسار و بی مغز و بدخوی بود

رهاندند بندوی یل را ز بند

ابا چند تن پهلو ارجمند

دلیران سوی مدیه رفتند باز

در آنجا سپاهی نمودند ساز

چو خراد برزین و گستهم شیر

چو شاپور و چون اندیان دلیر

چو کردوی و بندوی لشکر فروز

چو نستوه لشکرکش نیوسوز

سپاهی بیاورد خسرو گران

به همراهی نامور مهتران

چو نرسیس و کومانتیول سوار

مبودیس و میتاک خنجر گذار

همان نیز بهرام صف برکشید

همه دامن دوک لشگر کشید

سواران همه برنشسته بر اسب

یلان سینه و رام و ایزد گشسب

نهادند آوردگاهی بزرگ

گریزنده گردید بهرام گرگ

بزیراس در رزمگه کشته شد

همه روز بهرام برگشته شد

ابا ده هزار از سواران کین

بشد کشته بر دست بهرام شیر

به شهنامه گوید که کوت دلیر

بشد کشته بر دست بهرام شیر

مگر کوت بود است کومانتیول

که از تیغ بهرام آمد قتول

نیاتوس هم هست نرسیس گرد

که او بود در جنگ با دستبرد

زکار نیاتوس و بندوی و شاه

نشان چلیپا به تاج سیاه

یکی داستانیست در پهلوی

ز شهنامه برگیر تا بشنوی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه