گنجور

 
ادیب الممالک

چه خوش گفت با پور خود پهلوان

چو دیدش هم آغوش شیر ژیان

که گر زنده شیر نر اندر نبرد

درد بر تنت چرم و نالی ز درد

از آن به که در گورت اندر کفن

درد پنجه و ناخن گورکن

هلا ای دلیران ایران زمین

بنازید چو شیر مست از کمین

که دشمن بتاراج ما چیره شد

ز آهنگشان روز ما تیره شد

برآنند کاین خانه ویران شود

بداندیش دارای ایران شود

به مرز کیان روس باشد رئیس

در ایوان جم پا نهد انگلیس

بمانیم در چنبر اهرمن

ابا خانه و گنج و فرزند و زن

بگور نیاکانمان در مغاک

فروزند آتش بر آرند خاک

 
sunny dark_mode