گنجور

 
ادیب الممالک

مخسب ای برادر که دزدان به خواب

بتازد برِ خفتگان با شتاب

تو در خوابی و خصم بیدار بخت

بدرّد بر اندامت از کینه رخت

بشو سرمهٔ خواب و مستی ز چشم

که دشمن به بالینت آمد به خشم

به یاران بده دست و بی‌واهمه

بران گرگ از گله دزد از رمه

ببُر راه دشمن ازین بوم و مرز

ز توپش مترس از نهیبش ملرز

ز مردن میندیش و با عزم باش

شب و روز آمادهٔ رزم باش

چرا باید اندیشه کردن ز جنگ

نه ما از کلوخیم و دشمن ز سنگ

چرا تن به زنجیر دشمن دهیم

به زندان اهریمنان تن دهیم

گر او را بُوَد دست و شمشیر تیز

ترا هم بُوَد دست و شمشیر نیز

مبر ز‌آشتی نامْ هنگامِ جنگ

مبر دل ز نام و مده تن به ننگ

ادیب الممالک سرود این سخُن

اگر هوش داری در گوش کن