گنجور

 
ادیب الممالک

دریده کوس و نفیر و علم شکسته ابوالفتح

دراز گشته دم و پاردم گسسته ابوالفتح

از آن سپس که چو گرگ اوفتاد در گله حق

گریخت همچو شغالی ز دام جسته ابوالفتح

ز بختیاری پر دل به صیدگاه دلیران

فرار کرد بهامون چون خرس خسته ابوالفتح

ز نوبران شد و از باغ مرگ نو بر غم را

گرفت و خورد چو بادام و مغز پسته ابوالفتح

امیر از پی تاریخ انهزام و گریزش

نگاشت بر ورق اندر «بدی شکسته ابوالفتح »

 
sunny dark_mode