گنجور

 
ادیب الممالک

کهن موبد پارسی دوش خواند

ز تاریخ تازی مر این تازه حرف

که چون معتمد بست رخت رحیل

ز ملک جهان معتضد بست طرف

خمارویه ترک را در سرای

یکی دختری بود مخمور طرف

پریچهره «قطرالندی » نام داشت

به لب شکر افشان به بالا شگرف

بدیدار روشن مهی تابناک

به فرهنگ و دانش همی پهن و ژرف

به کابین همی خواستش معتضد

دل و جان بدیدار او کرد صرف

دواج خلافت ازو یافت زیب

چو صهبای روشن به سیمینه ظرف

عقیقش بران تشنه برفاب داد

بسالیکه تاریخ آن گشت «برف »

 
sunny dark_mode