گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

زلف و رخ یار مبتلا داشت مرا

هر یک مفتون خویش پنداشت مرا

آخر زلفش دراز دستی فرمود

وز سایه به آفتاب بگذاشت مرا

 
sunny dark_mode