گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

دلارامی که باکن رام بود از من رمید آخر

نمی دانم که آن بیهوده رنج از من چه دید آخر

سیه کردم بدان خال سیه چشم و ندانستم

که اندر انتظار وصل خواهد شد سفید آخر

کشیدم محنتش عمری و دامن در کشید از من

جزای آن چه با من می‌کند خواهد کشید آخر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

سیه گر کرد روزم چشم او، خود هم کشید آخر

مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر

وفایی مهابادی

چنان تیری ز مژگان توام بر دل رسید آخر

ز چشم خون‌فشانم پاره‌های دل چکید آخر

طبیب من به جز دیوانگی در من ندید آخر

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه