گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

آن که نامش جان جانان است آن جانان ماست

آن که قربان می‌شود هردم به جانان، جان ماست

مشرب ما ترک دنیا، مذهب ما نفی غیر

دین ما اثبات حق و کفر ما ایمان ماست

ما به دشت بی‌خودی و بی‌غمی خو کرده‌ایم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست

ای بسا گریه که چون شمع ز باد است و هواست

سرکنم خم به طمع این چه حکایت باشد

دست بالا نکنم گر همه هنگام دعاست

دلنشین شد بد و نیک و ادب و بی ادبی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چه شور است این که در کاشانهٔ ماست

که عقل ذوفنون دیوانهٔ ماست

فلک صیاد ما صید و جهان دام

نصیب و قسمت، آب و دانهٔ ماست

نمی دانم که را قسمت نمایند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

جولانگه معنی دل هشیار نعیم است

فیض سحر از دیدهٔ بیدار نعیم است

بسته است بلاغت کمر و دست، فصاحت

در بندگی نطق گهربار نعیم است

جنت ز تجلای جمال است منور

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

در خانه ای که جای کسی نیست جای ماست

بامی که بر هواست بنایش بنای ماست

لنگر، جفا و صبر و هوا جذب و موج، اشک

خون بحر و دل سفینه و غم ناخدای ماست

آن را که احتیاج نباشد به بندگی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

جفاهای نگاهش ظاهر از لب های خندان است

جهان را دوستی امروز از صبحش نمایان است

ز عریانی نباشد دست من زیر بغل دایم

که دست نارسا شرمنده از چاک گریبان است

به شاهد نیست حاجت روز محشر کشتگانت را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

جامه از رنگ و از گلشن بدن است

آفتابی به زیر پیرهن است

دل عاشق تمام آیینه است

جام می پای تا به سر دهن است

عالم از خاک سر برآوردند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

وعظ ما ناگفتن است و درس ما ناخواندن است

راه ما نارفتن و بنیاد ما افتادن است

دربه‌در چند از پی روزی روی ای بی‌خبر

پیش همت سنگ خوردن بهتر از نان خوردن است

از بخیلان دور شو هرچند تعظیمت کنند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چشمم ز گریهٔ دل ناکام روشن است

تا می چکد ز شیشه میم،‌ جام روشن است

بر تربت گرفته دماغان هجر او

دایم چراغ روغن بادام روشن است

شمع حیات صبحدم از هر که شد فنا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

عقل هندوی میفروش من است

گل و مل پیشکار هوش من است

داغ گل دل کباب صهبا خون

موسم برگ و عیش و نوش من است

سخن راست همچو تیر خدنگ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شرابخانهٔ معنی،‌دل بهوش من است

پیالهٔ می وحدت، لب خموش من است

برای ناقص چندی دلم نمی سوزد

جهان پر ز هوس،‌ دیگ خام جوش من است

تنم به خواهش دل جامه ای نپوشیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

فتادگی چو نگین، نقش دلنشین من است

شکستگی چو رقم صفحهٔ جبین من است

نمی رود ز دلم لذت فراموشی

همیشه حرف الف درس اولین من است

در آن جهان که خزان و بهار را ره نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

شادی هر دو جهان از دل غمگین من است

صاف تر ز آینهٔ مهر فلک، کین من است

برهمن، صورت آن بت که تواش می جویی

معنیش نقش خیال دل سنگین من است

دو جهان یک قدح آب نماید به نظر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

خم در خروش و جوش ز خمیازهٔ من است

این دور را قدح نه به اندازهٔ من است

مضمون بکر غیر خموشی نیافتم

بستن لب از سخن، سخن تازهٔ من است

رنگ پریده ام پر و بالم [شکستنی] است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

آنچه در شش جهات گردون است

بهر اثبات ذات بیچون است

آنچه آورده از عدم به وجود

به حقیقت نگر که موزون است

لیلیی را که نیستش طرفی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

در مبند بر رویم سجده گاه من این است

ابروی تو را نازم قبله گاه من این است

یاد می کنم او را می روم ز یاد خود

سخت تیزگامم من جلوه گاه من این است

گفتگوی بدگو را کی قبول می سازد؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

خم گر ز باده جرعه فشانی کند رواست

این پیر سالخورده جوانی کند رواست

دارد بتی چو شیشهٔ می در بغل کسی

گر سجده ها به خویش نهانی کند رواست

این ساحری که مردم چشم تو می کند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

از راه دیده دل بر جانان رود رواست

این قطرهٔ فتاده به عمان رود رواست

آتش به باغ در زده امروز حسن او

پروانه هم به سیر گلستان رود رواست

با عاشقان پاک چه نسبت رقیب را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

گردون مروتی به فقیران نداشته است

این تیره کاسه، طاقت مهمان نداشته است

شوری که در محیط دلم موج می زند

نوح نبی ندیده و طوفان نداشته است

بوی گلاب شرم نمی آید از خویش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است

جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است

دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان

دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است

اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است

[...]

سعیدا
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۳۹
sunny dark_mode