آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

دلی زینش مژه گر جراحتی دارد

کجا جز آن لب پر نوش راحتی دارد

ببوسد آن لب نوش و بنالد این دلریش

بنالد از نمک آن کاو جراحتی دارد

مگو که چون خم زلف تو شب بود تاری

و یا که صبح چو رویت صباحتی دارد

زکبر بگذری و ننگری بدرویشان

مگر غریب نوازی قباحتی دارد

شکر زلعل نمک خیز تو حلاوت یافت

نمک زشکر آن لب ملاحتی دارد

زرنگ و بوی تو گل دم زد و قبیح بود

به پیش چشم تو نرگس وقاحتی دارد

تو نور ایزد و زانوار تست کون و مکان

کدام عنصر زین سان سماحتی دارد

از آن شکر دهن آشفته گوید این سخنان

کجاست طوطی هندار فصاحتی دارد

مدیح خوان علی شد خموش و ناگویا

ولیک گفت رهی خوش صراحتی دارد

سیاه نامه و جز حب تو عمل نبود

چرا که نفس شریرم وقاحتی دارد

ولی نسوزدم آتش که دوستدار توام

باو محب علی کی اباحتی دارد