آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

رقیب دعوی عامی بصحن بستان کرد

ولی ببوی گلی خود هزار دستان کرد

گرفت وعده زدشمن بشوق مقدم دوست

هوای گل نظرش وقف خار بستان کرد

زتیز هوشی اهل نظر نداشت خبر

عبث به بیهده یک عمر صرف مهمان کرد

فکند دامی وز اطراف دام دانه بریخت

فتاد باد بدستش زدانه خسران کرد

بکیش اهل طرقت نبود خدعه حلال

مگر بشیوه زهاد و غیر عنوان کرد

فریب نفس مخور گر تو آدمی هشدار

که آنچه کرد بانسان فریب شیطان کرد

بآن طمع که سر زلف تو بچنگ آرد

خیال خام وی آشفته را پریشان کرد

تو را چه کار که تو مدح خوان مولائی

هر آنچه کرد خطا با علی عمران کرد