دلم جز دوست منظوری ندارد
که سینا جز زحق نوری ندارد
بهشتت را مخوان اوصاف زاهد
که چون غلمان من حوری ندارد
نباشد نام تو گر ذکر صوفی
سماعش ذوق مذکوری ندارد
چه تأثیر است اندر ساحت عشق
که شاهین تاب عصفوری ندارد
چه بیمار است چشم دلفریبت
که هرگز فکر رنجوری ندارد
مگر بخشی زرحمت بر دل زار
که آشفته زرو زوری ندارد
مخوانش دل که دلداری نخواهد
نظر نبود که منظوری ندارد
نداند قیمت نوش عسل را
که تاب نیش زنبوری ندارد
مران درویش خود شاها که گویند
سلیمان میل با موری ندارد
سزای دار باشد یارب آن سر
که از عشق علی شوری ندارد