آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

روزی که آن پری ز نظرها نهان شود

شور جنون ز یک‌یک مردم عیان شود

عاشق رخت ببیند و نقد روان دهد

بیند بهشت خویش و روان زین جهان شود

بیش از اجل عجول به مرگ عاشقست از آنک

در روز واپسین ز اجل کامران شود

آن را که در بهشت بخوانند از درت

با آه و ناله از سر کویت روان شود

در پیش چشم تو نکنم درد دل ز بیم

ترسم به بستر اوفتد و ناتوان شود

هردم برای پرسش بیمار چشم تو

ما را نظر برسم عیادت روان شود

در لعل تست داروی دل بی‌سبب طبیب

تا کی پی دوا ببر این و آن شود

خونخوارگان به معرض محشر درآورند

از ترک چشم تو دل من بدگمان شود

زد بر مس وجودم اکسیر حب دوست

عشقش به قلب ما محک امتحان شود

غیر از شکستگی پی وصفت چه آورم

سوسن صفت اگر قلمم صد زبان شود

دور زمان بپرورد آشفته‌ای چو من

تا مدح‌گوی مهدی آخر زمان شود