ایدل غم عشق ریشه ات کند
از کوی بتان تو رخت بربند
از تیر نظر بخون نشستی
ای دیده در نظر فروبند
تو مور و بود حریف تو پیل
تو کاهی و عشق کوه الوند
حاشا که بود تو را نصیبی
جز زهر از آن لب شکرخند
این نغمه کیست کاید ازنی
جانسوز نوائید زهر بند
شدجای دلم بکوی تو تنگ
از بسکه بروی هم دل افکند
فرصت ندهند مشتری را
زین سان که مگس نشسته بر قند
ناسور نمود زخمت ایدل
نه از پند تو راست سود و نه بند
چون نیست تو را دگر علاجی
این است صلاح تو که یکچند
آشفته صفت بری زاغیار
با مهر علی کنی تو پیوند
از بلبل زند خوان بیاموخت
زردشت کتاب زند و پازند
مجنون شده ای زشور لیلی
یعقوب شدی زمهر فرزند