آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

با قامت تو باغبان سرو صنوبر برکند

با عارضت حور جنان از خویش زیور برکند

ترک کمان کرده بزه پوشیده از خطت زره

تا جوشن اندر داوری از طوس نوذر برکند

اختر شناس ار اختری با تو نماید هم سری

با گز لک غیرت چو خور او چشم اختر برکند

ای ماه و خور هندوی تو جانها اسیر موی تو

در صولجان دل گوی تو کی شوقت از سر برکند

بنمای چشم و زلفکان بر باغبان در بوستان

تا ضیمران بیرون کند وز ریشه عبهر برکند

آن طاق ابرو را ملک تا بر سما برد از سمک

نقاش قدرت از فلک نقش دو پیکر برکند

کی عقل داند جای تو کانجا که ساید پای تو

رفرف بماند از تک و جبریل شهپر برکند

آشفته را کو سایه ای از آفتاب محشری

گر خیمه رحمت نبی از صحن محشر برکند