آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

نیک باشد هر آنچه یار کند

عاشق این قول اختیار کند

مار ضحاک و جادوی بابل

پیش زلف تو زینهار کند

با تو گل روست احتمال رقیب

بلبلی شکوه کی زخار کند

هر کرا عقل و دین بسودا رفت

گرنه عاشق شود چکار کند

آهوی جان شکار چشمانش

بنظر شیر را شکار کند

جرعه ای از شراب خانه عشق

رفع درد سر خمار کند

بگشا لب برفع شک حکیم

تا به این نقطه اختصار کند