عجب مکن گرت آن ترک سیمتن بکشد
بلی نسیم سحر شمع انجمن بکشد
چه باک دارد اگر صدهزار خون بخورد
بر او چه جرم اگر صدهزار تن بکشد
حذر ز مار دو گیسو و لعل ضحاکش
که دل ز خندهٔ شیرین آن دهن بکشد
زهی حریف که ماتم به بازی عشقش
که هم ببردنم او هم به باختن بکشد
شکر ز بوسه شیرین به کام خسرو رفت
به خندهام لبت ای شوخ بیسخن بکشد
به غیر زلف تو کآمد کمند گردن بت
شنیدهای به چلیپا بتی وثن بکشد
چه مذهبش بود آن تُرک مست خونآشام
که شیخ و برهمن از قهر مرد و زن بکشد
به پاکدامنی او دو عالمند گواه
اگر به هر نفسی او دوصد چو من بکشد
به بزم شمع من آشفته گر برافروزد
سزد ز غیرت اگر شمع خویشتن بکشد