نیمه شب آن مه چو از حجاب برآمد
عقل گمان کرد کآفتاب برآمد
کاوش مژگان چنان به سینه اثر کرد
کز گل قبرم پر عقاب برآمد
تا که گریزند مهر و ماه چو خفاش
پرده بیفکند و از نقاب برآمد
جوشزنان ریخت می ز چشم صراحی
آتش افروخته از آب برآمد
من پی قاتل دوان به شهر که ناگاه
ساعد سیمین به خون خضاب برآمد
باد به یک سو فکند زلف سیاهش
برق جهانسوز از سحاب برآمد
سیخ کبابش به دست بود و بیفکند
دود دل من چو از کباب برآمد
تازه جوانی ز سحر غمزه جهان سوخت
الحذر از جان شیخ و شاب برآمد
گو به فلاطون خمنشین که سحرگاه
صد خمم از جرعهٔ شراب برآمد
خواب حرام است و فتنه آمده بیدار
ترک سیهمست من ز خواب برآمد
نوبت سلطان غیب صاحب عصر است
شحنهٔ عدلش به احتساب برآمد
محتسب از حکم اوست خسرو ایران
زآن که جوانبخت و کامیاب برآمد
خاک شد آشفته لیک طایر روحش
گرد در او بام بوتراب برآمد