مهرت آورد ملایک بر آدم بسجود
حکمت آورد ازین پرده عدم را بوجود
دوزخ از شعله نار غضب تو سوزان
خلد از انعام نعیم تو مخلد بخلود
آدم آنست که داغ تو به پیشانی داشت
مشمر آدمی این جانوران معدود
همه را آرزوی بوسه ای از مقدم تست
گو عیونست و جفونست و خدود است و قدود
پیروانت زهدایت همه هود و صالح
عادیانت همه مردودتر از عاد و ثمود
گرچه از مصر خدائی زتو دارد فرعون
رود نیلت بکشد آخر فرعون جنود
من همان بر حسد آنسگ کو در رشکم
منفعل گر بو آن روز زمحسود و حسود
گو محبت چکند با عمل خویش بحشر
گر بجنت نکند عفو خداوند ودود
بی ولای تو ندارند نماز مقبول
زاهدان روز و شبان گر بقیامند و قعود
از سر کوی علی روی مپیچ آشفته
کادم و نوح از این در طلبیده مقصود
زاهدا من بنجف رقص کنان خواهم رفت
وعده ما بهشت است بروز موعود
سعدی عصر نیم اختر سعدم نبود
شایدم یمن مدیح تو نماید مسعود