باد دی در بوستان اظهار شوکت میکند
گلستان را خاروَش در قید ذلت میکند
من سراپا دردم از این نخوت دی ساقیا
داروی میخانه تو رفع علت میکند
آتش می پخته کرده صوفیان خام را
نار نمرودی بلی تکمیل خلت میکند
بتپرست ار بنگرد زنار زلفینت به رخ
بگذرد زآیین و لابد ترک ملت میکند
ترک مال و جاه گفتم لیک هستم منفعل
گر سر و جان داد عاشق رفع خجلت میکند
یوسفآسا آخر از چاهت برد بر اوج ماه
گر برادروار دوران با تو حیلت میکند
فضل حیدر مینگارد چون نهان و آشکار
لاجرم آشفته دعوی فضیلت میکند