هر که از عین امتحان بیند
در زمین نقش آسمان بیند
زین سبب غرقه محیط فنا
خود زغرقاب در کران بیند
تاجر بی متاع گو خود را
فارغ از کید رهزنان بیند
چشم یعقوب در ره یوسف
غیر بر گرد کاروان بیند
چشم مجنون اگر چه بربندند
لیلی از عین دیگران بیند
هر کجا آتشی بر افروزند
خویش رامغ در آن میان بیند
شمع چون انجمن کند بر در
جان پروانه پاسبان بیند
هر که آمد خلیل ملک یقین
نار نمرود گلستان بیند
طالب کعبه در بیابانها
خار همرنگ پرنیان بیند
بسمل از تیر چاشنی جوید
غیر بر تیر و کمان بیند
مرغ بر شاخ عشق چون بنشست
برق با خود هم آشیان بیند
سم داروی عشق تریاق است
کو مذاقی که آنچنان بیند
خویش را شیر اندرین نخجیر
زخمی از شاخ آهوان بیند
هر کرا میدهند خاتم جم
خویش را مهر بردهان بیند
گر کسی رو نهد بساحت عشق
پیر آن ملک را جوان بیند
گر بظلمات صبر کرد خضر
بهره از عمر جاودان بیند
جان عارف غریق بحریقین
چشم زاهد همی گمان بیند
تو بمنزل رسیده ما خسته
خضر باید برهروان بیند
گر علی را مکان بود به نجف
چشم حقش به لامکان بیند
آنچه بر ماسوا بود پنهان
چشم حقست او عیان بیند
کاش بار دگر بنظره لطف
باز بر حال شیعیان بیند
شدتم کشت و موقع فرج است
گو طبیبی بناتوان بیند
فعل دجال سیرتان ناچار
مهدی صاحب الزمان بیند
هر کرا داغ اوست آشفته
خود زآفات در امان بیند