آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

وقت آنست که بیرون فکنی رخت از کاخ

تنگ شد خانه ببر رخت سوی باغ فراخ

سزد ار یار گل اندام بگلزار چمد

سرو بالای سهی قد بنشین گو در کاخ

تا بکی صورت گل نقش کنی بر دیوار

بود اکنون که بچینی گل سوری از شاخ

گو نواسنج شود بلبل شیدا در باغ

زاغ تا چند نشنید بگلستان گستاخ

توبه در فصل گل آشفته زمستان مطلب

می بده کم نرود گفته زاهد بصماخ