آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

ای سلطنت امکان کم پایه زخدامت

تقدیر و قضا هر روز سر در خط احکامت

از چیست سلیمانرا شد ملک جهان در حکم

بر خاتم انگشتش گر نقش نشد نامت

تو مظهر یزدانی تو آیت سبحانی

آغاز تو کی دانم گوئیم زانجامت

عیسی دم روحانی بگرفته زلعل تو

این زندگی جاوید برده خضر از جامت

نشنیده کلام حق کس جز زدهان تو

جبریل نیاورده جز گفته و پیغامت

ذات الله علیائی وجه الله مولائی

هر روز حرم گردد بر گرد درو بامت

آشفته زهر در روی در کوی تو آورده

درویش سرا باشد شایسته انعامت