آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

جلوه صبح ازل یک پرتوی از روی اوست

تاری شام ابد اندر شکنج موی اوست

قاب و قوسین و کمان رستتم و تیغ دو سر

این همه اندر اشارات خم ابروی اوست

کعبه و دار السلام و وادی طورو بهشت

یک مقام امن از خیل گدای کوی اوست

اژدهای سحرخوار ان طره جادو فریب

دست موسائی نهان اندر خم گیسوی اوست

هندوان گر میپرستند آفتاب آسمان

آفتاب و ماه و انجم یکسره هندوی اوست

آفرینش بسته یک نکته از لعل لبش

معجزات انبیا در غمزه جادوی اوست

حاجیان روبر هجیر و بت پرستان روبدیر

روی آشفته از این و آن همه بر روی اوست

نوح و آدم را نجاتی هست از طوفان حشر

زانکه ایشان را پناه وجای در پهلوی اوست

حیف باشد آبروی او بریزد پیش خصم

ای امام راستان آن را که رودرروی اوست