المنة لله که ز نو عهد بهار است
بلبل به نواخوانی و گل بر سر بار است
غوغای عنادل همه از رفتن گل بود
گل آمده و نوبت افغان هزار است
در طبع هوا خاصیت آب حیاتست
در خاک چمن نافه آهوی تتار است
آتش زند از برق و زابر آب ببارد
در خاک چمن باد ندانم به چه کار است
نقاش ربیع است چو صورتگر چینی
کز خانه او دشت پر از نقش و نگار است
چون دیده یعقوب سفید است شکوفه
با یوسف گل گرچه هم آغوش و کنار است
سرو است چو صوفی همه در وجه ز مستی
از حالت او فاخته کوکوزن و زار است
ساقی چمن نرگس مخمور چو مستان
از ساغر او لاله همانا به خمار است
صد شکر که آشفته علیرغم رقیبان
با شاهد ساقی به چمن بادهگسار است
نوشد می گلرنگ به آهنگ عنادل
از مدحت شاهش در معنی به کنار است
شاهنشه غیبی علی آن شاهد لاریب
کز نکهت لطفش همه آفاق بهار است