ساقی آن باده در افکند به پیمانه ما
که چه سیماب برقص آمده کاشانه ما
چند غواص بری رنج بعمان پی در
طلب از قلزم دل گوهر یکدانه ما
هر که مجنون شود از شور و هوای لیلی
چون فلاطون بود او عاقل و فرزانه ما
شمع روی تو بود آفت پروانه جان
آتش طور نسوزد پر پروانه ما
دل پی خال تو میرفت دو چشمت گفتا
لاجرم بسته دامت کند این دانه ما
قصه لیلی و مجنون ززبانها افتاد
تا که در عشق تو مشهور شد افسانه ما
اصل این می زکجا ساقی او کیست که باز
سجده گاه ملکوت آمده میخانه ما
از من ای شیخ حرم گو بخلیل از سر شوق
کعبه ات طوف کند بر در میخانه ما
آری این میکده رحمت یزدان نجف است
کاندر او خانه خدا آمده جانانه ما
تشنه آشفته و تو چشمه فیض ازلی
پر کن امشب ز کرم ساغر و پیمانه ما