چند غواص بری گوهر عمانی را
طلب از شط قدح جوهر رمانی را
نقش روی تو به چین برده مبرهن کردم
تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را
به نگه راز درون مردم چشمت دانست
این سیه از که بیاموخت زباندانی را
زاهد شهر از آن مجتنب آمد ز شراب
که محک آمد می جوهر انسانی را
عندلیبی که به گلزار و به گل نغمهسراست
از گل روی تو آموخت نواخوانی را
موج دریا ببرد طالب گوهر به شعف
بخرد طالب جانان خطر جانی را
قرص خور را برباید ز سر خوانِ فلک
چند درویش خورد انده بینانی را
عندلیبا تو چو آشفته گل باقی جوی
بیهده یار چه خوانی تو گل فانی را
علم نصر من الله بکش از نام علی
تا بسوزی ز شرر رایت عثمانی را