به گشت باغ و گلستان مخوان مرا یارا
که کرده کوی تو فارغ ز بوستان ما را
ز ناشکیبی بلبل مرنج ای گل از آنک
پسند کس نکند عاشق شکیبا را
اگر به منظر زیبا نظر حرام بود
بگوی کز چه خدا ساخت روی زیبا را
گه از هجوم مگس گه ز مشتری نالد
شکر فروش برای چه پخت حلوا را
به گرد قامت تو فاخته زند کوکو
اگر به باغ دهی جلوه سرو بالا را
اگر به باغ و به صحرا تو نیستی با ما
کنی چو چشمهٔ سوزن به چشم صحرا را
اگر شکایت لیلی کنی نهای مجنون
نه وامق است که نالد جفای عذرا را
برفت معجز عیسی ز دیدهٔ مردم
خدای را بگشا باز لعل گویا را
به غارت دل آشفته پارسی ترکیست
که برده است به تاراج ملک یغما را
اگر تو پرده بگیری ز چهره در شب داج
چو روز عید شمارم شبان یلدا را
بتان به مجمر رخساره عود زلف نهند
که آتشی نفزایند دیگ سودا را
ز بلبلان عجبی نیست گر به فصل بهار
ز شور گل به چمن افکنند غوغا را
ز عندلیب شنیدن سزاست قصهٔ گل
شنو ز گفتهٔ درویش مدح مولا را