خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر

باری شود آبش به لب جوی برابر

آن کیست که در عشق تو چون درّ سرشکم

دعویّ یتیمی کند و بگذرد از زر

گر سر برود در سر زلف تو زیان نیست

سودای سر زلف تو سودی ست سراسر

در حُسن غلام خط و خالت دو سیاهند

نام و لقب هر دو شده سنبل و عنبر

از رهگذر سینهٔ مجروح خیالی

جز ناوک خونریز تو کس نیست به خون تر