خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

صاحب روی نکو منصب دولت دارد

خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد

این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است

ذرّه‌ای نیست ز حسنی که جمالت دارد

گر کسی پیش بتی سجده کند عیب مکن

تو چه دانی که در این سجده چه نیّت دارد

دولت فقر که دیباچهٔ شاهنشاهی ست

بی دلی راست مسلّم که غنیمت دارد

گرچه در خورد نثار تو خیالی را هیچ

نیست در دست، غمی نیست چو همّت دارد