سرو هرگز در چمن کاری چنین زیبا نکرد
کز خجالت پیش بالای تو سر بالا نکرد
نقد جان در حلقهٔ زلف تو بازاری نیافت
تا متاعِ خوشدلی را در سر سودا نکرد
اشک را زآن رو فکندم از نظر کاندر رهت
زو ندیدم آب رویی تا مرا رسوا نکرد
ماجرای آب چشم گوهر افشان مرا
«تا شنید آن بیوفا دیگر گذر بر ما نکرد»
با خیالی روزگاری لعل شیرین کار تو
گفت روزی چارهٔ کارت کنم امّا نکرد