خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

آنچه بی‌روی توام گریه به روی آورده‌ست

سیل خون است که از دیده به جوی آورده‌ست

باده‌نوشان تو خرسند به بویی بودند

ز آن می لعل که ساقی به سبوی آورده‌ست

با غم عشق تو بی‌وجه مرا جان دادن

دل نمی‌داد ولی زلف تو روی آورده‌ست

قیمت نکهت زلف تو صبا می‌داند

که شب تیره از آن راه چو موی آورده‌ست

ای خیالی مده از دست که اکسیر بقاست

گرد خاکی که صبا ز آن سرِ کوی آورده‌ست