خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

تا دو چشم سیهت غارتِ جان کرد مرا

غم پنهان تو رسوای جهان کرد مرا

بارها عشق تو می گفت که رسوا کُنمت

هرچه می گفت غم عشق همان کرد مرا

این نشان بس ز وفا ترک کماندار تو را

که چو تیری به کف آورد نشان کرد مرا

گفتم ای اشک مرو هر طرفی گفت برو

کآنکه پرورد بدین گونه روان کرد مرا

شادکام از روش نظم خیالی ز آنم

که خیال سخنش ورد زبان کرد مرا