امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم

نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم

نه روی آنکه تحمل کنم ببوی امید

نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم

سزای من دلم از دیده در کنار نهاد

چو قصد رفتن آن راه بی کنار کنم

ز راه دیده هر آن گوهرم که جمع شود

بدامن آرم و بر راه دل نثار کنم

همی چه گویم و خود کرده را چه چاره توان

بدین حدیث که کردم خود اقتصار کنم