خردم دوش در مراتب فکر
گفت با ذروه ی سپهر برین
کای مقادیر جنبشت می عمر
کرده ار ساغر شهور و سنین
هم قضا را مراتب تعظیم
هم قدر را نهایت تمکین
حکمت اندر جهان کون و فساد
دورت اندر سرای غث و سمین
یا مکانی چنین که قدر تراست
کی بود جرم خاک را تسکین
که شود در ازاء سرعت دور
مرکز خاک را مکانت، مکین
لطف دور تو و کثافت خاک
سایه ی قدر آن و مایه ی این
بزبانی فصیح دور سپهر
روشن و عذب و آبدار و مبین
گفت کای نظم واثقت بی شک
رشک سحر حلال و ماء معین
غرض جنبشم که باقی باد
بر تو پوشیده نیست نیک به بین
کآسمانیست در مراتب صدر
کآفتابی است در مراتب دین
آسمانی که نوک خامه ی او
وحی منزل کند بسحر مبین
قدرتش کرد با کمال قران
رفعتش کرده با دوام قرین
آفتابی که جز بسایه او
نرسد چشم دل بنور یقین
صورت حل و عقد تیغ و قلم
معنی امر و نهی تاج و نگین
قبله و قدوه ی ملوک و صدور
غرض کائنات ناصر دین
ای عیال نتایج قلمت
لفظ آب حیات و در ثمین
تا شناسند در جهان حواس
گردن از گرد ران و سر ز سرین
سر گردون کسان دوران را
باد بر خاک حضرت تو جبین