خیز ای کشیده حسن تو بر آفتاب خط
کامد پدید بر مهت از مشک ناب خط
گوئی به پشت گرمی تاب و رخت کشید
گردون ز تار زلف تو بر آفتاب خط
لعلت ز بهر نرگس خونخوار، تا نوشت
بر دیده و دل من بی صبر و خواب خط
دائم خیال او بر چشمم چو، ساغریست
کآرد بر قنینه بخون شراب خط
بر آب چهره خط چه نگاری که نزد عقل
بی آبی آن کند که نگارد بر آب خط
ممزوج حسن و لطف ترا فسخ می کند
آری محقق است درین یک دوباب خط
تا بر لب تو خامه تقدیر خط نگاشت
در حیرتست خامه و در اضطراب خط
نی، نی؛ که از لب تو چنان فخر می کند
کز نوک کلک، صاحب عالیجناب خط
والا عماد دولت و دین کز بنان اوست
منصور تیغ و خسرو مالک رقاب خط
خطی اگر کشد قلم اعتراض او
بر روز روشن و شب ظلمت نقاب خط
حقا که هر دو منتظر امر او شوند
تا خود کرا دهد بدرنگ و شتاب خط
ای صاحبی که معجز کلک ترا شود
سطح فلک، بیاض و سواد سحاب، خط
تا دیو بدسگال تو خط امان بجست
آتش نگشت در سر کلک شهاب خط
خط خوش تو در خوشابست و بین بسحر
کردم روانه در پی در خوشاب خط
در رفعت جناب تو در ذروه ی برین
گر یابد از در تو برفعت جناب خط
سر بر خط رکاب جناب تو ز آن بود
تیغ ملوک را که بود در رکاب خط
کز هیبت آسمان چو زمین گردد آنزمان
کانشاء کنی میان خطا و صواب خط
تا منهزم شود ز نجوم سپهر مهر
تا منقطع شود ز حروف کتاب خط
بادا نجوم قدر تو از علوه ی سپهر
بادا کتاب عمر ترا از شباب خط
تا منصب تو حاکم دیوان چرخ را
راجع کند بموجب حسن المئاب خط
تا ملک را ز گردش پرگار حفظ تو
گرد محیط مرکز یوم الحساب خط