بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح تاج الفقراء شاه حسن

این چه مجلس چه بهشت این چه شریف انجمنست

که چو اقصای حرم قبله گه مرد و زنست

جنت عدن ز بس معنی انهار و عیون

رشک صد گلشن آزاد ز سرو و سمنست

معنی آیت نورش چمن لاله و گل

صفت عارض حورش ورق نسترنست

لحن داود درین روضه بود نغمه ی مرغ

دم عیسی بدل نکهت مشک ختنست

نقل این انجمن احوال بهشتست تمام

نقل اینجا همه از سیرت و خلق حسنست

راستی قلزم مواج ز الفاظ روان

نی غلط گنج معانی همه دُر عدنست

طایر قدس درین زمره بود نغمه سرای

این کرامت نه به اندازه ی مرغ چمنست

منزل اهل صفا صفه ی ارباب یقین

مجلس وعظ سرافراز زمین و زمنست

مهبط فیض ازل مطلع خورشید ابد

جامع علم و عمل حامی شرع و سننست

قطب نه دایره تاج الفقرا شاه حسن

آنکه یک نکته ز کلکش دو جهانرا سخنست

خبر از طور تجلی دهد و نار شجر

نور توحید که از جبهه او شعله زنست

دلش از نور صفا آینه ی غیب نماست

نطقش از راه ادا طوطی شکر شکنست

یکنظر وقت شهودش ز سمک تا بسماست

یکقدم وقت ظهورش ز حرم تا یمنست

نظر مرحمتش بر دل درویش و گداست

سایه ی تربیتش عامر بیت الحزنست

مهر او در دل اصحاب چو در کعبه صفا

عشق او در دل احباب چو جان در بدنست

فقر را بارگه همت او غایت سیر

جود را خاک در خانقه او وطنست

گو باخلاص درآ در کنف سایه ی او

هر که را یکسر مو دوستی خویشتنست

چشم بد دور که دارد دو جهان زیر نگین

خاتم او که مصون از حیل اهرمنست

ای دعای تو ملک را همه دم ورد زبان

ذکر خیر تو بشر را همه جا در دهنست

عشق با طبع لطیف تو ز یک سلسله است

عقل با ذات شریف تو به یک پیرهنست

سخن معرفت آمیز تو منشور نجات

پند دلبند تو تعویذ دل و حرز تنست

یک میان بسته ازین سلسله آمد سلمان

خرقه پوشی ز مرید تو اویس قرنست

آستان تو محیطست کز آنجا همه کس

فیض یابند اگر عابد اگر برهمنست

شرف جاه تو از تست نه از انجم و چرخ

بزم خورشید چه محتاج به شمع و لگنست

نفس لطف تو چون باد صبا روح فزاست

شعله ی قهر تو چون باد صبا خانه کنست

نامه ی فضل ترا مهر ابد پیوندست

جوهر نظم ترا مدت دوران رسنست

با حدیث تو مخالف چه کند فکر جواب

سخن از منطق سیمرغ نه حد زغنست

دین پناها گذر قافیه تنگست و مرا

قدم فکر بسی سست و شکن در شکنست

در خور قدر تو گر مدح نگفتم چه عجب

خرد اینجا قلم انداخت کجا حد منست

عقل فعال گر اینجا بکشد رشته ی نظم

عنکبوتیست که بر تار فلک پرده تنست

تا به محراب دعا ذکر نبی هست و ولی

تا در ایوان بقا نام حسین و حسنست

خطبه ی عشق به نام تو و اولاد تو باد

که درین سلسله دایم مدد ذوالمننست