بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

ای چشم ترا جانب هر ذره نگاهی

وی در دل هر ذره ز مژگان تو راهی

هر چند که گریان ترم از ابر بهاری

در کشت امیدم نشود سبز گیاهی

کی جان بسلامت برم از معرض خوبان

من یکتن و این قوم جفا پیشه سپاهی

ای رشحه ی فیض قلمت آیت رحمت

درکش قلمی بر گنه نامه سیاهی

ما عاجز و از هر طرفی سنگ ملامت

دریاب که غیر از تو نداریم پناهی

فریاد که از حسرت آیینه رویت

می سوزم و نتوان زدن از بیم تو آهی

محروم ز طوف حرمت کیست فغانی

آواره غلامی ز در دولت شاهی