بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

چشم من از نظارهٔ آن زلف مشک‌بو

چون نافهٔ تری‌ست که خون می‌چکد از او

یک قطره خون سوختهٔ خال گلرخی‌ست

هر غنچهٔ بنفشه که بینم به طرف جو

خونابه‌ای که می‌کشم از تیغ عشق تو

چون آب زندگی به گلو می‌رود فرو

خواهم چو گل سفینهٔ دل را ورق ورق

هر یک ورق به دست نگاری فرشته‌خو

تو شاه بیت دفتر حسنی و معنیت

خلق جمیل و خوی خوش و صورت نکو

هر نازکی که بود نهان در نقاب حسن

خالت نمود از شکن زلف مو به مو

لب بسته‌ای فغانی و احباب مستمع

طوطی تویی درین شکرستان سخن بگو