بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

تا کی دل از هوا شنود بوی پیرهن

پیش آی، کز قبا شنود بوی پیرهن

تنها درآ به خلوت عاشق که همچو شمع

میرد، گر از صبا شنود بوی پیرهن

بگذار ای بهار جوانی زکوة حسن

کاین پیر مبتلا شنود بوی پیرهن

دامن کشان گذشتی و برخاست رستخیز

یوسف کجاست، تا شنود بوی پیرهن

پیغام آشنا بدل آشنا رسد

بیگانه از کجا شنود بوی پیرهن

معنی یار اگر نشود همدم بشیر

مست لقا کجا شنود بوی پیرهن

خوش آندل و دماغ که از چند روزه راه

از غایت صفا شنود بوی پیرهن

در وادی فراق فغانی ز عین قرب

از هر گل و گیا شنود بوی پیرهن