بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

گردم بهوا رفت چه گلگون فرسست این

خون می کند و می رود آیا چه کسست این

بر دیده ی ما منتظران رخش مکن گرم

آهسته رو ای ترک نه رود ارسست این

۳

هر صبح فروزان تری از آه اسیران

برخور که هنوز از دل ما یکنفسست این

نالان دل من نغمه ی داود نداند

آزاد کنیدش که نه مرغ قفسست این

بر جام مراد دگران چشم چه داری

همت طلب ایدل همه را دسترسست این

۶

هر مرغ درین باغ گلی دید و بهاری

ماییم و خزان کز دگران باز پسست این

در خرمن خود بهر گلی بر زدی آتش

می سوز چه تدبیر فغانی هوسست این