بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

همچو مجنون در بیابانم وطن خواهد شدن

گرد بر گردم ز مرغان انجمن خواهد شدن

گر چنین بر حال من خواهد نظر کردن همای

استخوانم طعمه ی زاغ و زغن خواهد شدن

آه پنهانم تمام آیینه ی دل تیره ساخت

این سیاهی کی ز روی داغ من خواهد شدن

بهر شیرین گر کند صد بار خسرو جان نثار

خطبه ی عشقش بنام کوهکن خواهد شدن

من نمی گویم سخن باشد که خود رحم آورد

ورنه آخر در میان ما سخن خواهد شدن

آنکه از نیرنگ خون پیرهن پوشیده چشم

عاقبت بینا ز بوی پیرهن خواهد شدن

مست و شیدا شد فغانی از تماشای گلی

چند گاهی همدم مرغ چمن خواهد شدن