بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

امشب چراغ دل بحضور تو سوختم

جاوید زنده ام که ز نور تو سوختم

مشهور شهر گشتی و آتش بمن فتاد

طالع نگر که وقت ظهور تو سوختم

گاهی بدرد دشمن و گاهی بداغ دوست

عمری چنین بحکم ضرور تو سوختم

در غم تمام دردی و در عیش جمله سور

ای دل بداغ ماتم و سور تو سوختم

هستم در آتش تو همان می دهی زبان

ای بی وفا ز وعده ی دور تو سوختم

داری هزار داغ فغانی و زنده یی

خوش در وفای جان صبور تو سوختم