بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

شب آمد هرکسی را روی در کاشانه‌ای یابم

من، دیوانه گردم تا کجا ویرانه‌ای یابم

منم آن ناتوان موری که نتوانم کشید آخر

به صد سرگشتی از خرمنت گردانه‌ای یابم

شب هجران که آید بر سرم از بهر دلسوزی

هم از گرد چراغ خود مگر پروانه‌ای یابم

دمی کز شوق آن لب‌های میگون گریه‌ام آید

لبالب سازم از خونابه گر پیمانه‌ای یابم

فغانی از رفیقان روی گردان شد مگر او را

به کوی دلبری یا گوشه میخانه‌ای یابم