بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

برغم من بحریفان می شبانه مکش

مسوز جان من و آه عاشقانه مکش

گذار تا بروم گرد بازی اسبت

هوای ره مکن ایشوخ و تازیانه مکش

ز کاکل تو دل تیره بخت میجویم

مرو بتاب و سر از من بهر بهانه مکش

سیاهی مژه ات موجب هلاک منست

بناز سرمه در آن چشم آهوانه مکش

فروغ بزم فغانی بود ز شعله ی دل

بگو چراغ درین تنگنا زبانه مکش