بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

هلاک جانم از آن خط دلکشست هنوز

اگر چه سبزه ی سیراب شد خوشست هنوز

فدای آن گل رویم که دستزد نشدست

خراب آن می لعلم که بیغشست هنوز

بگرد آینه اش خط سبز دایره ییست

ولی ز آه دل ما مشوشست هنوز

ز شوق آن لب میگون و خط زنگاری

بخون سفینه ی دلها منقشست هنوز

نمیرود ز دلم لعل یار و خنده ی جام

کجاست باده که نعلم در آتشست هنوز

گسسته رشته ی جانم هزار بار ز ناز

بنیم بوسه دلم در کشاکشست هنوز

دلا پی نی تیرش ز گوش پنبه برآر

که آنچه می شنوی بانگ ترکشست هنوز

فغان گوشه نشینان ز گوش ابر گذشت

سوار من چو مه نو بر ابر شست هنوز

سپید ساخت فغانی ز غصه موی سیاه

دلش اسیر جوانان مهوشست هنوز