بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

تو گر زارم کشی غمخوار جان من که خواهد شد

که خواهد خواست خونم، مهربان من که خواهد شد

مگر خواب اجل گیرد شب هجر توام ورنه

حریف گریه و آه و فغان من که خواهد شد

مرا رشک رقیبان می کشد امشب نمی دانم

که فردا تهمت آلود کسان من که خواهد شد

بسوزیدم که چون در پای دارم کشته اندازند

امانت دار مشتی استخوان من که خواهد شد

که خواهد گفت حال زار من با آن پری یا رب

درین شب آگه از درد نهان من که خواهد شد

شب آمد از کجا جویم فغانی یار همدردی

به آه و ناله دیگر هم‌زبان من که خواهد شد