بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

از چه مجنون مرغ را بر فرق خود جا کرده بود

غالبا از پیش لیلی نامه‌ای آورده بود

از من محروم دی چون می گذشت آن شهسوار

تن نهان در خاک و از خون دیده ام در پرده بود

دل نمی داد از کف آسان غنچه ی پیکان یار

کش به آب دیده و خون جگر پرورده بود

التفاتی کان پری شب با من دیوانه داشت

نیست آن در خاطرم کز عشق هوشم برده بود

مستی عشق فغانی شور دیگر داشت دوش

غالبا از دست آن میخواره جامی خورده بود