بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

خوبی بالتفات وفا کم نمی شود

بنمای رخ که از تو صفا کم نمی شود

صحبت بیاد و بوسه بپیغام تا بکی

این غایبانه بازی ما کم نمی شود

من بوی جان فرستم و تو نکهت عبیر

باری درین میانه صبا کم نمی شود

روزی بود که با من مخلص یکی شوی

در کار بنده لطف خدا کم نمی شود

صد سال اگر وصال بود آرزو بجاست

این درد جان ستان بدوا کم نمی شود

اکنون که آمدی نظری هم نمی کنی

از نرگس تو رنگ حیا کم نمی شود

هر چند خیر بیش بود ذکر خیر بیش

نعمت زیاده کن که جزا کم نمی شود

یا رب چه خیر می کنی ای پادشاه حسن

کز پیش درگه تو گدا کم نمی شود

خون خوردنست کار فغانی بهجر و وصل

آسوده چون شوم که بلا کم نمی شود