کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید
خوش آنکه در صف مستان نشست و جام کشید
دلم که جام نگون داشت سالها چو حباب
ببین که موج شرابش چسان بدام کشید
۳
خزان در آمدن آن سوار حاضر بود
که در رهش ورق زر باحترام کشید
فلک بداد مرادم چنانکه دل می خواست
ولی ز هر سر مویم صد انتقام کشید
شدم اسیر شکار افگنی که صد باره
سنان بدیده ی شیران تیز گام کشید
۶
هزار جرعه ی فیضست در قرابه ی عشق
خوش آن حریف که این باده را تمام کشید
چگونه لذت ذوق وصال دریابد
ز یار هر که نه بعد از فراق کام کشید
خوش آن فتاده که هر چند یار سرکش بود
بگرمی نفسش بر کنار بام کشید
بسیل داد فغانی روان سفینه ی عشق
نه نام ننگ شنید و نه ننگ نام کشید