دوشم چراغ دیده به صد نور و تاب بود
در سر شراب و در نظرم آفتاب بود
تا روز در مشاهدهٔ شمع روی دوست
میسوختم چرا که نه هنگام خواب بود
بزمی به از هزار پریخانهٔ چگل
دل در میان به صورت و معنی خراب بود
من در میانه سوخته چون دانهٔ سپند
وز هر کرانه کار حسود اضطراب بود
با آه و ناله گرچه سر آمد زمان وصل
از نقد عمرم آن دو نفس در حساب بود
از غایت حیا نتوانست دیدنش
هم شرم روی او به رخ او حجاب بود
تسبیح صوفیان گرو نقل و باده شد
تسبیح را چه قدر سخن در کتاب بود
از زهر چشم و تیغ زبانش خبر نبود
دیوانهای که بر سر آتش کباب بود
ساقی ز آه گرم فغانی مرو به تاب
او را چه اختیار گناه شراب بود